تیر و مرداد 93
سلام به دختر ناز و خوشگلم ...
خیلی ناراحتم از اینکه دو ماه تاخیر داشتم و نتونستم بیام و از
خاطرات و تلخ و شیرین زندگیمون برات بنویسم..
بعد از اینکه مریضیت خدارو شکر خوب شد یک هفته بعد قرار شد
از خونه ای که میشستیم نقل مکان کنیم ..
براهمین شدیدا درگیر اسباب کشی بودیم البته تو همون شهرک هستیم
با این تفاوت که یک کوچه به عقب اومدیم..
خلاصه خاله صبا اومد تا مواظب تو باشه منم بتونم به کارام برسم
خدارو شکر تو خیلی خوب بودی و تو همه کارها کمک من بودی
و همش میخواستی بهم کمک کنی عزیز دلم..
و همش میگفتی بریم خونه جدید دیگه مامان جونم اونجا خونه ماست
بریم تا من اتاقم و تمیز کنم .
سعی میکنم تا جایی که میشه جاهایی رو که رفته بودیم عکساشو
برات بزارم انشالا از این به بعد قول میدم زود به زود آپ کنم
حالا بریم سراغ عکسها:
یه روز تو ماه رمضان که با بابا و خاله صبا و عمو به دریا رفتیم
اینجا یه روز که با هم به پا رک رفته بودیم
اینجا یه روزیه که برای دیدن نی نی دوستم ..هستی جون رفته بودیم
یه روز جمعه که خانواده بابا و خانواده مامان هر دو به دریا رفتیم
یه بعداز ظهر که با هم پارک زفتیم
یه روز که با هم به قصر بازی رفته بودیم
یه روز دیگه که بازم با هم به پارک رفتیم
یه روز دیگه که سه تایی به دریا رفتیم
عزیز دلم زمان چه زود میگذرد به همین سرعت دو ماه هم از تابستون گذشت..
این عمرمونه که میگذره ..
این روزها برای شادی توست که دوست دارم جاهایی بریم که تو خوش باشی..
نفس مامان
انقدر مدارا کردم که دیگر مدارا عادتم شده..
وقتی خیلی نرم شدی ..همه تورا خم میکنند..
تو سعی کن در زندکی نرم نباشی و با همه چیز مدارا نکنی
کمی سختگیری تو زندگی لازمه
البته اگه از اول زندگیت محکم بگیری تا آخر موفقی...
برات آرزوی خوشبختی دارم
دعای مامان همیشه پشتته .....دوست دارم