سیده آیساسیده آیسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥ آیسا جون ♥

سفر نوروزی

1393/1/20 16:31
487 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم ..

برات بگم از امسال عید....

یعد از پنج سال تصمیم گرفتیم که به مسافرت بریم ..تا روز سوم عید خونه خودمون

 

بودیم ...روز سوم ساعت یازده صبح سه تایی به سمت تهران رفتیم ..ساعت چهار رسیدیم


خونه مامانم اینا ..تو خیلی خوشحال و ذوق زده بودی و همش میگفتی کی میرسیم پیش

 

خاله صبا اخه دلم براشون خیلی تنگ شده..


 وقتی رسیدیم چون خسته بودیم جایی نرفتیم. ولی فرداش من میخواستم کفش بخرم برای

 

همین به باغ سپهسالار رفتیم ..و مامان فریبا برا شما هم دو جفت کفش خرید که از همونجا

 

پات کردی ..ممنون مامان گلم

 

 

 

 

 

 

 

اینم از عکسهایی که در باغ سپهسالار وقتی مجسمه ها رو دیدی

 

شروع کردی به ژست گرفتن  و خاله صبا ازت عکس  مینداخت ..

 

همون شبم عید دیدنی رفتیم خونه خاله نسیم ...

 

.....................

 

 

بعد از دو روز خاله صبا رو راضی کردیم تا همراه ما به اصفهان بیاد خونه عمو ایمان ..

 

بابا هادی و مامان انسی و عمو پژمان هم از قبل سال تحویل به اونجا رفته بودن ..

 

ساعت چهار حرکت به سمت اصفهان.....

 

و بالاخره ساعت نه هم رسیدیم..تو راه کلی با خاله صبا مشغول بودی ..

 

اگه اون نبود شاید کلی اذیت میکردی

 

سه روز اصفهان بودیم خیلی خوش گذشت ..هر روز بیرون رفتیم از جاهای دیدنی و...

 

مهمونی ومرکز خرید و...


اینم روایت تصویر از اصفهان

 این عکسها رو در یک میدون نزدیک خونه عمو ایمان گرفتیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 مهمونی خونه دایی بابا

 

و پرستش کوچولو بچه دختر خاله بابا که دو ماهش بود و تو عاشقش شده بودی..

 

 

 حیاط خونه دایی علی

 

 ستایش که خواهر بزرگ پرستش هست و ٦ ماه از شما بزرگتر بود و

تو اصلا باهاش جور نشدی

 

 سی و سه پل در اصفهان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 پل خواجو در اصفهان

 

 

 سد زاینده رود که خشک بود و اصلا آب نداشت و محل رفت و آمد عموم شده بود

 

 

 

 

 آیسا و خاله جونش

 

 

فروشگاه سی تی سنتر یا به عبارتی قلب شهر

 

 

 

 

 

 

 

پارک صفه ..که یک پارک بسیار بزرگ بود که به علت سرمای شدید همه جای پارک و ندیدیم

 

 

 

 

 

 آیسا و عمو ایمان

 

 

 

 مسجد شاه که برای خرید سوغاتی رفته بودیم

 

  

.........

بعد از سه رو ز تصمیم گرفتیم بریم یزد خونه عمو سامان..


دو روز هم اونجا بودیم خیلی خوش گذشت بعد اومدیم تهران و بعد از یک ساعت استراحت


به سمت خونمون حرکت کردیم

 

اینم روایت تصویر از یزد

 

 

 

 

 

 

آیسا و عمو سامان

 

 

 

 

 

 از راست به چپ

عمو سامان.زن عمو طناز.مامان سمیه .بابا پیمان.آیسا جونم.بابا هادی.مامان انسی.

عمو پرمان

 

 

 

 

گذری در کوچه های یزد...

 

 

 

 

 

 قصر بازی در یک پاساژ  یزد

که شما اصلا بازی نکردی و تا سوار هر چی میشدی در جا گریه میکردی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 بازی با پسر عمو سامیار ..

 

در اتاقش که خاله صبا جون ازتون انداخته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

.

شب قبل از سیزده به در   ما تا ٤ صبح در راه برگشت به خونه خودمون بودیم برای همین از

خستگی زیاد اون روز جایی نرفتیم فقط غروب با بابا رفتیم سبزمونو به آب انداختیم ویه دور

زدیم ..نوروز خوبی بود متفاوت با سالهای پیش..

 

.

.

 

 خلاصه نوروزی دگر گذشت.

 

 

بهاری نو آغاز شد...آنچه زیبا نیست ..

 

 

زندگی نیست ...روزگار است که می گذرد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان حنانه زهرا
21 فروردین 93 22:20
سلام.سال نومبارک عزیزم.ایشالله سالی پربرکت همراه با سعادت وخوشبختی داشته باشین به به حسابیم که خوش گذشته وخونوادگی رفتین ایرانگردی اینم برا سیده ایساجون خوشگلم
سمیرا مامان پرنیان
23 فروردین 93 18:58
عزیزممممممممممم همیشه خوش باشی آیسای نانازی خاله
مامان الناز
24 فروردین 93 15:17
ايشالاه هميشه به سفر و خوشگذروني كلي خوشحال شديم شما و دخملي رو ديديم تو بد خواهر جونت هم مبارك