خونه ی ماااااماااانی
عزیزم ما پنج شنبه اومدیم تهران..خونه مامانی. توی راه اصلا اذیت نکردی خیلی خااااانوم بودی فقط یک بار بهت گفتم داریم میریم خونه فریبا جون.. با خاله چی؟ بازی میکنی؟؟ توهم سرتو تکون دادی.. قربوونت برم همه عاشق سر تکون دادنتن آخه نمیدونی که چقد ناااازتر میشی تا رسیدیم خاله که در و باز کرد تو زود رفتی بغلش.. اولش یکم شیطونی کردی ولی تاشب دیگه دختر خوبی شده بودی.. مامانی اینا برات هدیه گرفته بودن ازشون ممنونم که انقد آیسا جونی رو دوست دارن... من و آیسا عاشقتونیم آیسایی عاشق این...
نماز خوندن دختر خشگلم
تولد♥ بهترین♥ خواهره ♥ دنیا
قالب سفارشی ♥ یکی یه دونه ی ما ♥ آیسا جون
رفتن به مهمونی
یک روز بهاری
گردش و تفریح
یکی یه دونم چشمش هنوز خوب نشده!
صبح که از خواب بلند شدی دیدم چشمات خیلی ورم کرده. به جای اینکه بهتر بشه نسبت به سه روز پیش بدتر شده بود. تصمیم گرفتم دوباره دکتر ببرمت تا خیالم راحت تر شه ماشاالله هر دکتری یک تشخیص میده. حاضر شدیم و راهی دکتر. از اونجایی که هر وقت پله های مطب را می بینی می فهمی که کجا داریم میریم و همش میگی امپول امپول درد درد ! برای همین رفتیم به یه مغازه کودک اموز تا یه چیزی بخریم تا تو سرگرم شی وقتی از ماشین پیاده شدیم تو جلو تر به داخل مغازه دویدی. اونجا همش می گفتی مانی بیخر بیخر. خلاصه یک چیز خریدم و تو با ...
روز پدر
4 / 3 / 92 پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا! آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری. هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمیشوم. و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی... . آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است. ...