زمستان سال 91
یک روز برفی...و روزهای خوب!
عزیزم یه روز که از خواب بیدار شدیم دیدم که برف اومده.. زود گذاشتمت جلوی پنجره که برف و نگاه کنی..خیلی خوشحال بودی همش میگفتی برف برف هی به من و صبا نشون میدادی..منم ازت میپرسیدم برف چه رنگیه؟؟ توهم میگفتی سپید سپید.. راستی خاله صبا یک هفتس که خونه ی ماست توهم خیلی خیلی خوشحالی..تا از خواب بیدار میشی میری تواتاق میگی صبا!صبا! باازی.. بعدشم کتابتو میاری میگی درس..درس.. فدات شم که همرو درستم جواب میدی .. تازگیا هم یاد گرفتی ازما میپرسی این چه رنگیه یعنی با دست نشون میدی ما هم باید جواب بدیم .... خلاصه که دوتایی...
ماکارانی خوردن .. به روش آیساجون
دخترم تو عاشق ماکارانی هستی و منم هروقت درست میکنم میزارم خودت هر جور که دوست داری نوش جان کنی و لذت ببری.. فدات بشم نانازم که انقد با لذت میخووووووری و در آخر......! ...
نماز خوندن دختر خشگلم
یک روز بهاری
یکی یه دونم چشمش هنوز خوب نشده!
صبح که از خواب بلند شدی دیدم چشمات خیلی ورم کرده. به جای اینکه بهتر بشه نسبت به سه روز پیش بدتر شده بود. تصمیم گرفتم دوباره دکتر ببرمت تا خیالم راحت تر شه ماشاالله هر دکتری یک تشخیص میده. حاضر شدیم و راهی دکتر. از اونجایی که هر وقت پله های مطب را می بینی می فهمی که کجا داریم میریم و همش میگی امپول امپول درد درد ! برای همین رفتیم به یه مغازه کودک اموز تا یه چیزی بخریم تا تو سرگرم شی وقتی از ماشین پیاده شدیم تو جلو تر به داخل مغازه دویدی. اونجا همش می گفتی مانی بیخر بیخر. خلاصه یک چیز خریدم و تو با ...
یک روز با ایسا جون
زنگ تفریح 2
این روزها که هوا خوب شده ایسا جونم دوست داره بیشتر بیرون بره و دوچرخه بازی کنه. عزیزه دلم دوست دارم همیشه خوشحال ببینمت.. اینم از عکسای بهاری قشنگ ترین حس وقتیه که بدونی هرگزفراموش نمیشی این حس تقدیم به وجود نازت ... ...