یک روز برفی...و روزهای خوب!
عزیزم یه روز که از خواب بیدار شدیم دیدم که برف اومده..
زود گذاشتمت جلوی پنجره که برف و نگاه کنی..خیلی خوشحال بودی
همش میگفتی برف برف هی به من و صبا نشون میدادی..منم ازت میپرسیدم
برف چه رنگیه؟؟ توهم میگفتی سپید سپید..
راستی خاله صبا یک هفتس که خونه ی ماست
توهم خیلی خیلی خوشحالی..تا از خواب بیدار میشی
میری تواتاق میگی صبا!صبا! باازی..
بعدشم کتابتو میاری میگی درس..درس..
فدات شم که همرو درستم جواب میدی ..
تازگیا هم یاد گرفتی ازما میپرسی این چه رنگیه یعنی با دست نشون میدی
ما هم باید جواب بدیم ....
خلاصه که دوتاییمون حسابی سرمون گرمه تو عاشق خاله صبایی
وقتی هم که میخوای بخوابی صبا باید کنارت باشه..
هروقت که صبارو میبینی میگی ایییییییناااااا صبا..
اینجا میخواستیم بریم آرایشگاه..توی راه فقط میگفتی راه راه
بزور میشه که تورو بغل کرد ..چون همش میخوای بیای پایین بودویی..
آیسا خانومی مشغول چیدن گل!
اینم چنتا عکس که تو آرایشگاه ازت گرفتم...
آیسا جیگری مشغول دیدن مدل موووو!