سیده آیساسیده آیسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥ آیسا جون ♥

از تـــو مینویسم ...تو یی که در تمام لحـــظاتــــم وجود داری...

سلام دختر یکی یه دونم   تو اون هفته مامانم اینا دو روزه اومدن و به ما سر زدن ...   آخه دلشون برا نوه گلشون خیلی تنگ شده بود . ما هم خیلی دلتنگشون بودیم ..اون روز که  قرار بود بیان همش میگفتی   مامان بدو دیگه خونرو تمیز کن .برو میوه بخر..چرا درو یستی باز کن دارن میان ...   قربون مهمون نوازیت برم...خلاصه کلی خوشحال بودی اون شب تا دیر وقت بیدار بودی و کلی بازی کردی.. اینم از سوغاتیهات             ممنون از زحماتتون ....     روز به  روز عاقلتر میشی این روزها کارتون زیاد م...
9 بهمن 1392

مسابقه

عزیزه دلم آیسا جون مامان سمیه از طرف 4 تا دوست خوبمون معصوم مامان فاطمه جون.. مامی مهتا جون.. مامان الینا جونی.. سمیرا مامان پرنیان جون .. به مسابقه وبلاگی دعوت شد از دوستای خوبمون ممنونم سوالات ازین قراره.. 1. بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟   مرگ! و ترس از دست دادن عزیزانم 2. اگر 24 ساعت نامرعی میشدی چیکار میکردی؟   میرفتم کارای کسانی که میشناسمشونو از نزدیک میدیدم 3. اگر غول چراغ جادو توانایی بر اورده کردن یکی از آرزوی 5ال 12 حرفت رو داشته باشه آن آرزو چیست؟   خوشبختی و سلامتی همیشگیه نزدیکانم 4. از میان اسب،پلنگ،سگ،گربه و ع...
21 دی 1392

نی نی جونم مریضه :(

  عزیزم   ایسای خوشگلم    یکی یه دونمون مریض شدی تب کردی       الهی خاله فدات بشه نبینم مریض شدی   انشاالله هرچه زودتر خوب بشی   امروز برامون زنگ زدی با تک تکمون حرف زدی   قربون صدای خوشگلت برم   گفتی سلام خاله من مریض شدم نمیتونم برم دسته ببینم   دکتر رفتم خوب نشدم بعد گفتی مامان پدیدا هس؟(فریبا)   بعدش با مامانی و بابا جون حرف زدی  به بابا جون گفتی دلم برات تنگ شده   کی میای پیشم؟ بابا جونم گفت میام بعد گفتی کاری نداری خدادظ &...
21 دی 1392

واکسن 18 ماهگی

عزیزم تو چهارشنبه 91.11.25 واکسن 18 ماهگی داشتی.. خیلی استرس داشتم چون تا حالا اینجا واکسن نمیزدی. همیشه تهران میزدی.انگار که خودتم از دیشب فهمیده بودی واکسن داری.. چون خیلی بدخواب شده بودی صبح به سختی بیدارت کردم . بابا اونروز سرکار نرفت تا باهم بریم واکسنتو بزنیم هوا هم بارونی بود.. الهی قربونت برم که باید دردو تحمل میکردی.. من طاقت درد کشیدنتو نداشتم تا به اونجا رسیدیم موقع واکسن من از اتاق بیرون رفتم تا گریه کردنتو نبینم  قبل از واکسن تو حتی برای چکاب هم کلی گریه کردی بالاخره زدی..خدارو شکر دیگه از واکسن خبری نییییییییس...... الان ساعت ٩ صبح هستو حاضرت کردم که بریم ...
21 دی 1392