از تـــو مینویسم ...تو یی که در تمام لحـــظاتــــم وجود داری...
سلام دختر یکی یه دونم
تو اون هفته مامانم اینا دو روزه اومدن و به ما سر زدن ...
آخه دلشون برا نوه گلشون خیلی تنگ شده بود .
ما هم خیلی دلتنگشون بودیم ..اون روز که قرار بود بیان همش میگفتی
مامان بدو دیگه خونرو تمیز کن .برو میوه بخر..چرا درو یستی باز کن دارن میان ...
قربون مهمون نوازیت برم...خلاصه کلی خوشحال بودی
اون شب تا دیر وقت بیدار بودی و کلی بازی کردی..
اینم از سوغاتیهات
ممنون از زحماتتون ....
روز به روز عاقلتر میشی این روزها کارتون زیاد میبینی ...
خصوصا کارتون هایی که خاله صبا برات آورده .
از صبح تا شبم ببینی سیر نمیشی..
خواب ظهرت کم شده و وقتی هم که بیدار میشی تا یکی دو ساعت بد اخلاقی
بیشتر کاراتو خودت میکنی لباساتو سعی میکنی خودت بپوشی ..کفشاتوپات میکنی
و بعد بهم میگی حالا مامانی تو زیپشو ببند..
هر وقت که حوصله ماشین و نداری میگی
مانی یکم پیاده بریم هوا بخوریم اخه حوصلمون سر رفت....
هر وقت آب بخوای صندلی میزازی زیر پات و خودت آب میریزی..حتی برای ما هم میاری
از پله ها خودت بالا و پایین میری و هر وقت که به پله ها میرسی میگی
بسم الله الرحمن الرحیم
تا سه بار میگی بعد میگی مامان دیده بسه..
خلاصه انقدر که کاراتو صحبتت مثل ما شده از حد بیان خارجه
حوصله هیج جایی رو نداری قبل از حاضر شدن همش میپرسی کجا میریم
اگه جایی جز سالن بازی بگم میگی نریم من نمیام..واگه به زور هم بریم میگی
برگردیم خونه خسته شدم
برا همین به خاطر تو منم جایی نمیرم یا اگر هم بریم زود بر میگردیم...
یه صبح روز جمعه که رفتیم برا تولد مامان انسی کادو خریدیم و بعدش بابا رو دیدیم
یکم تو پارک بازی کردیم و رفتیم مهمونی
اینروزها موهاتو به سختی شونه میکردم و هر بار تو کلی گریه میکردی
و حتی تو حمومم برات سخت شده بود و همش گره میفتاد..
برا ی همین مجبور شدم یه روز تو حموم کوتاهش کنم وانقد بی تابی کردی
که خیلی نامرتب شده بود و برای همین رفتیم ارایشگاه تا برات مرتبش کنه..
اصلا دوست نداشتم کوتا کنم چون بسختی یکم بلند شده بود ولی چه فایده که کلی
اذیت میشدی دخترم
یه روز که قرار بود به خونه پویا جون بریم و تو مدام میگفتی اول باید بریم پارک چون دخمله
باهوشم میدونه که یه پارک نزدیک خونه پویاس برای همین تا اسم پویا جون میاد میگی
میریم پارک کسمایی
اینجا هم یک روز صبح که به خاطر اینکه دکتر میخواستم برم ..زود بیدارت کردم
قول دادم ببرمت پارک
و تو همش میگفتی مامان قول دادیا.پس منو ببر
عزیز دل مادر...
اینو میدونی....
بعضی وقتا مجبوری توفضای بغضت بخندی
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی
شاکی بشی ولی شکایت نکنی
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا بشن
خیلی چیزا رو ببینی ولی ندیدش بگیری
خیلی حرفا رو بشنوی ولی نشنیده بگیری
خیلی ها دل تو بشکنن وتو فقط سکوت کنی
انتظار بکشی شاید خدا کمکت کنه
شاید یه جایی دلش هوا تو کنه
بگه ای بنده ی من تو کجا بودی
تو باچشمای گریون نگاش کنی
بگی من اینجام همین کناردست نشسته ام
و منتظر کمکتم....