سیده آیساسیده آیسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

♥ آیسا جون ♥

دلم تنگ شده :(

1392/10/19 16:00
522 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 

آیسای عزیزم

 

الهی خاله قربونت بره چقد خوشحال بودم ازینکه شما پیش ما بودید

 

چ روزای خوبی رو داشتیم

 

و خیلی خیلی ازینکه رفتید ناراحتم و جاتون خیلی خیلی خالیه ..ناراحت

 

آیسا جونم دیشب که رفتید سمیه جون گفت چند بار با بغض گفتی

 

 خاله صبا میخوام

 

عزیزتر از جونم خیلی دوست دارم

 

وقتی یادم میاد

 

 که شبا بزور میخوابیدی و میخواستی باهم بازی کنیم

 

بغضم میگیره ..میگفتی مامان به خدا نمیخوابم

 

خاله برگرد نخواب... مامان صبا خوابید خاله بیدار شو  بلند شو بشین

 

 یا اینکه عطرو برداشته بودی و مدام میگفتی خاله بهت اتلن بزنم

 

پنبه بده آیسا جون ابرو بزنه (یعنی ابروی من و  برداری )

 

دوتا اهنگ مخصوص تو بود هربار که میزاشتمش حسااااااااااااابی

 

میرقصیدی و دلمونو میبردی

 

چی بگم از کفش پاشنه دار! که عاشقش بودی همش میگفتی خاله تق تقی بده

 

پات میکردی و تمام خونرو باهاش راه میرفتی

 

حتی همین دیشب کفش و تا دیدم یادم افتاد قربون اون قدت برم

 

عاشق این بودی که بهت یخ بدیم

 

 و تو هم بمالونی به میز و با دستمال به قول خودت صورتی پاکش کنی

 

و یا یخ و  بزنی به دست من

 

هروقتم که بیرون میرفتیم هرچیرو میدیدی میگفتی آیسا خودش داله

 

یه گوشی موبایل هم داری که مدام میزاشتی رو گوشت میگفتی

 

الو...مامان پریدا (فریبا)بیا خونتون

 

عاشق این بودی که در اتاقارو محکم ببندی منم یه چیز به دسگیره بستم تا

 

نتوووووووووووووووونی این کارو تکرار کنی قهقهه

 

هروقتم که جیش داری میگی اووووه اووووه جیش جیش

 

بعضی اوقاتم در و باز میکردی و میرفتی دکمه  اسانسور و میزدی

 

خلاصه اگه حواسمون بهت نبودا یهو یه کاری میکردیزبان

 

فدای اون کارات حرف زدنات برم  چقد دلم براتون تنگ شده

 

 امروز میخوای بری عروسی امیدوارم بهتون خیلی خیلی خوش بگذره

 

و سمیه جون و اذیت نکنی

 

عاشق موهای فرفریتم روزی نبود که بابا جون عباس اون موهات و ناز نده

 

بهت میگفت ایسا موهات و به من میدی ؟

 

توهم موهاتو میزدی به سره بابایی لبخند

 

عاشق این بودی که بری موتور سواری به بابایی میگفتی بریم موتور

 

بابایی هم تورو میبرد نوه ی یکی یه دونه

 

هرچی که دوست داشتی  برات میخریدیم

 

کافی بود امر کنی...مژه

 

مامانی و بابا جون نزاشتن آب تو دلتون تکون بخوره

 

امیدوارم هرکجای دنیا که باشین سلامت و شاد زندگی کنید

 

و به امیده  روزی که خواهره  خوشگلم هیچ وقت دلش غصه دار نباشه

 

و زندگی به مراده دلش باشه 

 

آیسا جوونم مطمعنم روزی که بزرگ شدی قدر مامان سمیه رو میدونی

 

 این عکس ها هم خودم ازت گرفتمهورا

 

 

 

 

 

 

 .................................................................................................................

 چهارشنبه....>  ٢٧/٦

 

رفته بودیم پارک بعدش رفتیم بستنی خوردیم بعشم سه تایی شام خوردیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مامانه گلم و نوه ی یکی یه دونش

 

 

خواهره خوشگلم خیلی دوست دارم

 

 

 

آیسا جونم

 

خیلیییییییییییییییییییییییییی دوست دارم

 

این پست و دیروز یعنی شنبه نوشتم

 

ولی چون اینترنتم قطع شد نشد که بزارم..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان ابسا
31 شهریور 92 13:05
سلام خواهر عزیزم. پست و خوندم کلی گریه کردم .ببخش که اذیتت کردیم. من و ایسا خیلی دلتنگتیم. ایسا همش میگه خاله صبا تجاست.بیاد
مريم مامان نيكان
31 شهریور 92 13:20
اي جانم از دست اين شيرين زبونيهات و قر و اطوارت كه انقدر دل همه رو ميبري.قربون خودت و عكسهاي قشنگت آيسا جان
مامان فرنيا
31 شهریور 92 14:29
اخي پس برگشتي و خاله را تنها گذاشتي حتي نشد بيايي پيش ما اما اشكال نداره ايشالله هرجا هستي سالم وشاد باشي
مامان فرنيا
31 شهریور 92 14:30
حسابي بهت خوش گذشت درسته؟ هر روز پارك خيلي عاليه
مامان فرنيا
31 شهریور 92 14:31
به مامان بگو با داشتن گلي مثل ايسا چرا غصه و غم مامانها فقط بايد بخندند
مامان ثمین
1 مهر 92 3:12
سلام الهی خاله مهربون چقدر بااحساس نوشتی همه نوشته هات سرشار از دلتنگی بود خاله ها خیلی خواهر زاده هاشون دوست دارن و همچنین برعکس زیبا نوشته بودی انشااله زود زود دوباره لحظه دیدار فرامیرسه متاسفانه عکسا برا من باز نشد تا روی گل دختر ناز ببینم اما این پست عالی بود
معصوم/مامان جان جان فاطمه
1 مهر 92 10:27
يعني من دستم به تو برسه درسته قورتت ميدم با اين قر و نازي كه مياياخه چرا اينقدر جيگري صبا جون دركت ميكنم خيلي سخته كه يهو تنها بشي حالا شما زودي بيا پيش ايسا و ابجي خانوم تا جفتشون كمتر غصه بخورن راستي خوشحالم كه مامانتون حالشون خوب شده فـــ دات
مرجان مامان آران
1 مهر 92 19:37
اخییییییییییییییییی چه خاله خوب و مهربونیییی خدا این خاله خوب و خوشگلو حفظ کنه عکسا هم خیلی خوشگل بود مثل همیشه قربون اون ژستای نازشششششش همیشه شاد باشید و لبتون خندون عزیزم
مامان آيسو وآيسا
1 مهر 92 19:46
آخي قربووون دلتنگيت صبا جووون... معلومه آيسا جوووني حسابي دلتونو برده اين چند روز كه پيشتوون بوده انشالله زودي بازم بياد پيش خاله مهربونش... عكسهاشم خيلي ماه شدن ميبوسمتون خاله وخواهرزاده عزيز
مریم مامان نیکان
5 مهر 92 7:56
سلام خاله جون چه عکسهای قشنگی از آیسا جون انداختید راستی نگفتید اهل کجایید؟رمز رو هم خصوصی فرستادم
مامان آروین
5 مهر 92 21:04
سلام به روی ماه مامان جون مهربون و دختر ملوس و نازناری
خدا فرشته کوچولوی خوشبختی رو براتون نگه داره با اجازتون من شمارو لینک کردم خوشحال میشم شما هم مارو . پرنسس ماهو از طرفم ببوسید .


سلام عزیزم
ممنون گلم
دوستی باشما باعث افتخاره
منم شمارو لینک میکنم
مامان آرتین
6 مهر 92 20:01
سلام عزیزم وای قربون بشم با اون پیرهن خوشگلت.صبا جون توهم ناراحت نباش بازم میان پیشتون یا شما میرین رشت.
خاله کمیل و کیان
7 مهر 92 12:47
آخی عزیزم.... خواهر زاده واقعا شیرینه منم الان اومدم خونه مامانم اینقدر با حسنا بازی میکنن و باهاش میخندن که من همش میگم وقتی من برم خونمون حسنا خیلی اذیت میکنه الانم ایسا هم همینجوریه