سیده آیساسیده آیسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

♥ آیسا جون ♥

روزهـــای پایانـــــی ســــال 1392

1392/12/28 13:17
402 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم.عمرم.قشتگم


الان که برات دارم مینویسم دقیقا یازده روز مونده به سال جدید


وای دختر عزیزم که کلی شیرین زبون شدی چی بگم یا از کجا بگم ..


دیگه یه دختر خانوم شدی و هر روز بزرگتر شدنتو بیشتر متوجه میشم..


تو همه کارا میخوای کمکم کنی واقعا دختر داشتن چه لذت بخشه...البته شیطونیات جای


خودشو داره که اگه نباشه که نمیشه عزیزم ..یا از لجبازیات که اصلا نگو..بعضی اوقات با


خودم میگم که خیلی لوست کردیم..تا یه چیزی باب میلت نباشه در جا میزنی زیر گریه و


میدویی بغل من و میگی مامان میخوام..


صبحها وقتی از خواب پا میشی میگی مامانم سلام .صبح بخیر.خوبی مامان .دلم برات تنگ


شده بود.. میای بغلم...اگه یه چیزی برات بخریم میگی مرسی که برام خریدین..یا میگی


مامان داری برای من ناهار درست میکنی..مرسی که همیشه برام ناهار درست میکنی...


تو تلویزین وقتی یه آهنگ غمگین بخونه در جا گریه میکنی ....


اگه یه چیز جدید بپوشم درجا میگی به به چقد قشنگه..مبارکت باشه


موقع خرید میگی مامان پولو بده من خودم میرم میخرم و میری تومغازه و خودت میگی

 

سلام یه بستنی میدین؟

............


تو خونه تکونی کلی کمکم میکنی و خیلی تر تمیز کردنو دوست داری و همش میگی

مامان چرا نشستی پاشو بریم اتاق و تمیز کنیم...  شکلکهای جالب و متنوع آروین  شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

آیسا جون توی بوفه


 

 

 

 

 

 

ولی اتاق خودت هیچ وقت تمیز نی هر چی جمع و جورش میکنم تو یه چشم بهم زدن

 

بهمشون میزنی ..

 

 

 

 

 

هر وقت دارم غذا درست میکنم میای میگی بغلم کن ..مامان دلم برات تنگ شده

 

خواهش می کنم بغلم کن وگرنه غصه می خورما ..بهت میگم مگه تو می دونی غصه خوردن

 

چه جوریه میگی مپل پسته خوردنه بازش میکنیم میخوریم دیدههههه


 این عینک و یه صبح جمعه که با خاله صبا رفتیم بیرون برات خریدیم و بعدازظهرش

 

شکوندیش..تا الان چهار تا عینک خریدیم که یکیشم سالم نیست

 

 

یه روز که میخواستیم پویا جونو برسونیم خونشون گیر دادی حتما بریم پارک..

 

هرچی میگفتم مامانی بارونه قبول نمیکردی آخر مجبور شدم ببرمت و نشونت بدم

 

که همه بازیها خیس هستن

 

 

 

 

 

 

 

 

این جز لحظاتیه که بندرت پیش میاد

 

 

 

این خونه برفی رو یه روز صبح که آفتاب درومد رفتیم و با هم درستش کردیم

 

 

آخرین باری که با پویا جون در روزهای پایانی سال ٩٢ به پارک کسمایی رفتیم..

 

 

 

 

 

 

اینم از  ژستایی که برا خاله صبا میگیری...و میگی خاله عکس بگیر

 

 

 

 

سوغاتی مامان فریبای مهربون که خیلی دوست داشتی و از شنیدن صدای

 

خودت از میکروفن تعجب میکردی

 

 

 

امان از دست این مریضی


جمعه شب دیدم خیلی داغی وای که چقد از تب میترسم تا صبح نخوابیدی و فقط میگفتی

 

مامان منو بزار روپات ..تا صبح منم بیدار بودم ساعت ٧.٣٠ بردمت دکتر ...

 

انشاالله که زودی خوب بشی گل مامان

 

 

 

 

 

 

 

عزیز دلم..دختر نازم کلی تو مطب برا معاینه گریه کردی..و موقع برگشت همش برام تعریف

 

میگردی که چطوری معاینت کرد..انشااالله هر چه زودتر خوب بشی گل نازم ..چون اصلا طاقت

 

مریضیتو ندارم...

 

 

 

 

 

دنبال بهانه ای بودم تا باز بیام و برات بنویسم


همه احساسی رو که به تو دارم


ولی باز بهانه ای جز دوست داشتن پیدا نکردم


این همان است که مرا به ادامه زندگی امیدوار میکنه

 

عزیزترینم..دخترم...نفسم...همه جان و دلم فدای تو


عاشقانه دوست دارم..هزار بارم بگم کمه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

پرهام .مامانش
10 فروردین 93 16:43
بوس برای ایساجون که کمک حاله مامانشه امیدوارم هرچی الان توپ باشی بهتر شده باشی
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:30
اينجوري كمكتون ميكرد؟
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:30
عجب اتاقيييييييييييييييييييي
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:32
موقع بارون خودمون هم حوصله مون سرميره از توي خانه موندن دختر گلمون هم ميدونسته همه جا خيسه اما دلش بيرون رفتن ميخواسته ديگه
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:32
يعني عروسك بازي زياد دوست نداره؟! حتما كمتر باهاش عروسك بازي ميكنيد
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:33
فداي ان ژستهاي خوشگل
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:34
من هم ميخوام واسه فرنيا ميكروفون بخرم اما هركدوم را انتخاب كردم صداي بلندي نداره ميكروفون اسباب بازيه ؟ماركش چيه؟
سمیه مامانیه آیسا✿
پاسخ
azizam markesh super voice bale golam asbab baziye vali khob harf mizani sedaro pakhsh mikone
مامان فرنيا
19 فروردین 93 13:35
عزيز دلم هيچوقت مريض نباشي چهره ات چقدر مظلومه