چهار شنبه سوری 92
سلام عروسک نازم
دیشب شب چهار شنبه سوری بود من و تو هم چون بابا سر کار بود مجبور بودیم که تنها بریم
خونه مامان انسی ..ساعت 8 شب حاضر شدیم و نیم ساعت جلوی در خودمون آتیش و نگاه
کردیم و بعد به مهمونی رفتیم..
عسل مامان انقدر هیجان داشتی و خوشت اومده بود که اصلا دوست نداشتی
از جلو آتیش کنار بری
و صدای ترقه که میومد
میگفتی این کارا مال بچه های بده مامان جون
آیسا جونم داره حاضر میشه بره آتیش بازی
عینک زدی میگی آخه آتیش چشمم و میسوزونه
تو اتیش داری اسپند میریزی
اینم بالن ارزوهامون که به هوا رفت.......
اینم آینه و شونه آیسا جونم که به رسم هر سال تو این شب میخریم
یک سال گذشت و چهار فصل .هر چه کردم دیدی ،هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم..
خدای من چگونه است که هم چنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام؟ چه گونه است
که رهایم نمی کنی؟ چگونه است که هرگز ، هرگز از تو نا امید نمی گردم ؟ این چه رسم
خدایی ست؟
خدای من آوای ملکوتی با مقلب القلوب والابصار می آید، تو مرا می خوانی که بخوانمت؟ این
منم با حسرت سال های رفته یا مدبر اللیل و النهار !این منم با هزاران امید به سال پیش رو یا
محول الحول والاحوال !
خدای من ، بندگی ام را بپذیر. التماس مرا بشنو .حول حالنا .حول حالنا . حول حالنا....
خدای من آرزویم چه شد؟ الی احسن الحال .
خوب من بوی عطر تحویل می آید ، چه مبارک تقدیری!